اصل تعیین سرنوشت ملل/ The principle of the self-determination of peoples که در منشور سازمان ملل متحد گنجانده شده است بر اساس ارزش های لیبرال و دموکراتیک است. در بسیاری از اسناد بین المللی حق تعیین سرنوشت به سرعت در حال تبدیل شدن به یکی از حساس ترین مسئله برای جامعه بین المللی و به ویژه دولتهای دموکراتیک غربی است. با وجود تصریح در مورد مفهوم «خود تعیین»self-determination در معاهدات و اسناد بین المللی از جمله میثاق حقوق بشر و قانون نهایی هلسینکی، این اصل در زمان های مختلف به گونه ای متفاوت تفسیر شده و به همین دلیل بطور متناقض اعمال شده است. اما در پی تغییرات سریع سیاسی (فروپاشی بلوک شرق)، اجتماعی (بیداری ملی) و فناوری (گردش سریع و آزاد اطلاعات) در جهان، گروه های ملی متمایز را در سرزمین و ایالت های خود به سمت تعیین سرنوشت خود، که در آن حق جدایی به عنوان یک بخش جدایی ناپذیر است می کشاند. از آنجایی که این موضوع بسیار پیچیده و بالقوه انفجاری است با واکنش های مختلف منطقه ای و بینالمللی روبرو بوده است. و بخاطر همین دولتهای استعمارگر و ضد دمکراتیک کلاً از طرح مسئله پرهیز میکنند و قدرتهای بزرگ هم ترجیح میدهند با در نظر گرفتن منافع استراتژیک، سیاسی و اقتصادی خود موضع گیری کنند.
در این مقاله که اصل آنرا به زبان انگلیسی نوشته ام سعی ام براینست که ضمن تعریف حقوقی « حق تعیین سرنوشت» و سیر تاریخی آن، فرق اعلامیه استقلال توافقی با استقلال یکجانبه، فرق استقلال از استعمار خارجی با استعمار داخلی، روند شناسایی استقلال در جوامع بین المللی و پذیرش کشور مستقل جدید بعنوان عضو در سازمان ملل متحد و قوانین موجود بر مشروعیت استقلال یکجانبه و ارائه نمونه های موفق در سه دهه گذشته، همچنین دلایل اثباتی خودم را در مورد مشروعیت استقلال آزربایجان جنوبی با ارائه مستندات حقوق بین الملل خواهم آورد. در ضمن برای حفظ امانت، اصل مفاد بین المللی با ذکر منبع بزبان انگلیسی در متن و انتهای مقاله درج خواهد شد.
در 11 فوریه 1918 وودرو ویلسون اظهار داشت: "اکنون ممکن است یک ملت فقط با رضایت خودشان تحت حکمرانی(دولت دیگری) اداره شوند. تعیین سرنوشت خود یک عبارت صرف نیست این یک اصل و قاعده الزام آور برای عمل است.»
در طول جنگ جهانی دوم، این اصل در منشور هشت گانه آتلانتیک گنجانده شد، که در 14 اوت 1941 توسط فرانکلین روزولت و چرچیل مطرح شد و به عنوان یک حق قانونی بین المللی شناخته شد. و بعد صریحاً به عنوان یک حق حقوقی بین المللی در منشور ملل متحد ذکر شد.
"On 11 February 1918 Wilson stated: "National aspirations must be respected; people may now be dominated and governed only by their own consent. 'Self- determination is not a mere phrase; it is an imperative principle of action."
During World War II, the principle was included in the Atlantic Charter, declared on 14 August 1941, by Franklin D. Roosevelt, President of the United States, and Winston Churchill, Prime Minister of the United Kingdom, who pledged The Eight Principal points of the Charter. It was recognized as an international legal right after it was explicitly listed as a right in the UN Charter.
ترمینولوژی سیاسی «حق تعیین سرنوشت»:
ترمینولوژی سیاسی «حق تعیین سرنوشت» به این معنی است که هر اتنیک یا ملتی متمایز، حق اداره خود و حق استقلال دارد و برای عملی کردن آن رای اکثریت ۱+ ۵۰٪ آن ملت محترم و کافی است نه رای ملت حاکم.
«حق تعیین سرنوشت/the right to self-determination» در گفتمان آکادمیک جهان
اگر از نظر حقوقی«تعیین سرنوشت» را حق بدانیم آن موقع سوال اینست که آیا برای عمل به این حق ذاتی، احتیاج به کسب اجازه و التماس و جلب رضایت دیگری هست یا نه؟! که جواب این سوال با استناد به مفاد کنوانسیون ها و نظرات حقوقدانان بین المللی که در متن خواهد آمد، یک نه بزرگ است.
برای تعریف «حق تعیین سرنوشت» در گفتمان آکادمیک جهان معمولاً از سه ترم استفاده میشود:
1-« خود اداره کن/ self-government یعنی هر شخص و یا هر ملتی آزاد است که خود را و یا ملت خود را بدون دخالت دیگری (تحت حاکمیت دولت ملی خود) اداره کند.
۲- «خود تعیین/self-determination » یعنی سرنوشت خود و ملتش را خود تعیین میکند.
۳- ملت خود تعیین کننده/ Self-determining people - تعیین سرنوشت ملی/ National self-determination یعنی ملتی که سرنوشت خودش را با اراده و عزم ملی خود تعیین میکند. بعبارتی دیگر «ملت خود تعیین کننده » باید از کنترل بیرونی قدرت های امپریالیستی، استعماری و همچنین از کنترل داخلی رژیم های استبدادی، نژادپرست و استعماری داخلی رها شود.
البته در زبان فارسی بعلت نبود مشابه دقیق با تجمیع این سه ترم، با پیشوند «حق» و پسوند «ملتها» استفاده میشود [حق تعیین سرنوشت ملتها].
تعریف نگارنده از:« حق تعیین سرنوشت خود»
تعریف صریح من از«the right to self-determination/ حق تعیین سرنوشت خود»: داشتن آزادی ملت یک سرزمین معین، برای تعیین وضعیت سیاسی آینده خودِ، تشکیل حکومت ملی خود، اعلام استقلال کشور خود و تعیین هم پیمان بر اساس منافع ملی خود است. به عبارت دیگر، این حق یک ملت متمایز است که تصمیم بگیرد چگونه میخواهد بدون سلطه هیچ کشوری و یا نفوذ و تحت هژمونی هیچ ملت دیگری اداره شود.
حق تعیین سرنوشت و انقلاب آمریکا
خود تعیین/Self-determination و خود حکومتی Self-government در اعماق تاریخ دموکراتیک جریان دارد. انقلاب و جنگ استقلال آمریکا بر علیه سلطه گری پادشاهی بریتانیا در دهه 1770 و پیروزی در «تعیین سرنوشت خود» و به دلیل استناد صریح قانون بر حقوق طبیعی انسان و همچنین رضایت و حاکمیت توسط مردم و بویژه اعلامیه استقلال ایالات متحده سرآغاز عملی این تفکر بود که الهام بخش اروپایی ها در سراسر قرن 19 و انقلاب فرانسه شد.
حق تعیین سرنوشت و اروپا
یکی از پایه های تفکر انقلاب فرانسه (۹۹-۱۷۸۹)، تئوری خود حکومتی /Self- government ژان ژاک روسو بود. وی معتقد بود که « تعیین سرنوشت، خودمختاری، یکپارچگی و خودکفایی فرد برای بقای یک فرد در جامعه مدنی نقش اساسی دارد.» امانوئل سیس و دیگران می گفتند: " تئوری خود حکومتی Self- government ژان ژاک روسو نه تنها به معنای دموکراسی، بلکه به معنای یک ملت مستقل است. درک و بینش دموکراتیک در روابط بینالملل این است که ملت خودمختار باید از شاهان، اشراف، کلیساها، رسوم باستانی رها شوند." همین تئوری خود حکومتی /Self- government بود که به شکل گیری (Nation State) دولت- ملت و اعلام استقلال کشورها در قاره اروپا مشروعیت بخشید.
«حق تعین سرنوشت» بعد از جنگ جهانی دوم
حق تعین سرنوشت یکی از اصول پایه ای شناخته شده سازمان ملل متحد، طی هفتاد و هفت سال گذشته است بطوری که بسیاری آن را به مثابه عناصر مشروعیت تلقی می نماید. بعد از جنگ جهانی دوم رسمی ترین متنی که حق تعین سرنوشت را در خود گنجاند بند 2 از ماده 1 منشور ملل متحد است که اصل مزبور را از جمله اهداف سازمان تلقی کرد. مجمع عمومی و شورای امنیت در قطعنامه های مختلف من جمله قطعنامه مشهور 1514 تحت عنوان اعلامیه اعطای استقلال به ملت ها و سرزمین های مستعمره، قطعنامه 2625 از این اصل به عنوان مبنایی برای استعمار زدایی استفاده کرده است. این اصل از سال ۱۹۷۱و بعد از استقلال بنگلادش از مستعمره گی پاکستان شامل کشورهایی شد که از یوغ استعمار داخلی رها گشته و مستقل شدند.
حق تعیین سرنوشت، علاوه بر اینکه بهعنوان یکی از اصول سازمان ملل متحد پذیرفته شده است در میثاقهای بینالمللی حقوق مدنی، سیاسی و حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در زمره حقوق اساسی بشر قرار گرفته است. دیوان دادگستری بین المللی در سال 2004 با تاکید بر نظر قبلی خود این اصل را یکی از پایه های حقوق بین الملل شمرده و تعهد کشورها به آن را از نوع تعهد عام تعبیر کرده است. ماده 1 میثاق بین المللی (۱۹۶۶) در نخستین بند خود اعلام میدارد : « همه مردم اختیار تعیین سرنوشت خویش را دارا هستند و بنابراین مختارند نظام سیاسی خویش را معین کرده و آزادانه به توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خویش همت گمارد.»
International covenant Article 1.1: All peoples have the right to self-determination. By virtue of that right they freely determine their political status and freely pursue their economic, social and cultural development.(1966).
«حق تعین سرنوشت» و دیوان بینالمللی دادگستری و مداخله UN
دیوان بینالمللی دادگستری که نهاد قضایی سازمان ملل متحد است در سال 1971 اصل «تعیین سرنوشت ملتها» را بعنوان پایه و اصول مسلم حقوق بین الملل عرفی قرار داد. در سال 1975، دیوان با صدور آرای مشورتی، وضعیت نامیبیا و صحرای غربی را تعیین کرد و روند استعمارزدایی در سرزمینهای غیر مستقل و کشورهای غیرمستقل را به رسمیت شناخت. همچنین در مورد تیمور شرقی در سال 1995 دیوان بینالمللی آن را یکی از مصادیق سرزمین های غیر حاکمیتی دانست که مردم آن حق تعیین سرنوشت دارند.
در خصوص تسری اِعمال این اصل به وضعیت غیر استعمار و جنبه داخلی کشورها، سازمان ملل تا سال ۱۹۷۱ (قبل از استقلال بنگلادش از استعمار داخلی پاکستان) این اصل را عمدتاً در ارتباط با وضعیت های استعماری، تبعیض نژادی و انقیاد(به عنوان مثال رودزیا و آفریقای جنوبی) مورد توجه قرار میداد و در عمل نیز در اینگونه موارد سازمان ملل متحد خود را موظف به مداخله یافته است اما بعد از دهه ۱۹۷۰ حق تعیین سرنوشت ملتها بر دو پایه اصلی آزادی و برابری استوار شده است و این مهم فقط در سایه یک حکومت دموکراتیک دست یافتنی خواهد بود. لذا امر مداخله سازمان ملل در کشورهای غیر دموکراتیک همچنان پا برجاست.
سازمان ملل و مجامع بین المللی در اسناد مختلف به ویژه کنوانسیون حقوق اقلیت ها 1992 به شناسایی حقوق اقلیت ها و الزام دولت به رعایت آن پرداخته است در مقدمه این سند کلیدی آمده است: ترویج و تحقق حق مردم متعلق به اقلیت ها بخش جدایی ناپذیر تحول جامعه در چارچوب حکومت دموکراتیک مبتنی بر قانون است.
با مطالعه و بررسی مجموع اصول و قواعد حقوق بین الملل موجود در کنوانسیون هـا، میثاق حقوق مدنی و سیاسی، منشور سازمان ملل متحد و رویه حقوق بین الملـل خـصوصاً پـس از جنگ جهانی دوم مشخص می شود که اصل حق تعیین سرنوشت برای استقلال لزوماً تعارضی با اصل تمامیت ارضی کشور استعمارگر ندارد (چه داخلی و چه خارجی).
بند ۴ ماده ۲منشور سازمان ملل (اصل تمامیت ارضی)
منشور سازمان ملل (بند 4 مادهٔ 2) مرجع اصلی حامیان «اصل تمامیت ارضی کشورها » است.
اصل ۲.۴
«همه اعضا باید در روابط بین المللی خود از تهدید یا استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یا به هر نحو دیگری که مغایر با اهداف سازمان ملل متحد باشد خودداری کنند.»
Article 2.4
All Members shall refrain in their international relations from the threat or use of force against the territorial integrity or political independence of any state, or in any other manner inconsistent with the Purposes of the United Nations.
به عبارتی دیگر اگر جدايي قسمتي از سرزمين يك دولت در نتيجه توسل به زور و تجاوز دولتـي خارجي باشـد، ايـن اقـدام ناقض تعهد مندرج در بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد خواهد بود اما اگـر جـدا شـدن در نتيجـه يك مخاصمه صرفاً داخلي باشد، مصداق نقض قواعد فوق الذكر نخواهد بود زيرا مردمـان داخـل كشورها الزامي به رعايت آن قواعد ندارند.
عدم مغایرت (بند ۴ ماده ۲) با جدایی و استقلال آزربایجان جنوبی از ایران
این اصل هیچگونه مغایرتی با جدایی و استقلال آزربایجان جنوبی از ایران ندارد. بدلایل ذیل:
اولا مشکل آزربایجان جنوبی با استعمارگر داخلی است نه بین دو کشور عضو سازمان ملل متحد (مثلاً بین آزربایجان شمالی و ایران).
ثانیا در خرداد ماه سال ۱۳۲۵ قرارداد و توافقنامه ای بین نخست وزیر دولت مرکزی ایران(احمد قوام) و نخست وزیر دولت حکومت ملی آزربایجان جنوبی(جعفر پیشه وری) امضاء شده بود که بعد از شش ماه بطور یکجانبه توسط دولت مرکزی ایران نقض شد. در نیمه دوم آذر ماه ۱۳۲۵ رژیم ایران با لشکر کشی نظامی وارد خاک آزربایجان شده و با قتل عام ۲۵ الی ۳۰ هزار نفر از مردم بیگناه آزربایجان و « با توسل به زور»، حکومت ملی و منتخب مردم را ساقط کرده است. در واقع بر مبنای همین بند از منشور ملل متحد یعنی «عدم توسل به زور»، دولت مرکزی ایران به دلیل بکارگیری زور و خشونت علیه موجودیت سیاسی «دولتی دیگر» (حکومت ملی آزربایجان جنوبی) که خود دولت مرکزی ایران متعهد به همکاری و همزیستی متقابل با آن شده بود به عنوان دولتی متجاوز و اشغالگر شناخته می شود.
ثالثاً بر اساس حقوق بین الملل، جدایی خواهی و استقلال طلبی جرم نیست و هیچ دولتی به طريق اولي نميتواند در برابـر درخواسـتهای جدایی طلبانـه بـه خشونت متوسل شود مگر آنكه گروه جدایی طلب برای تحصيل هدف خود، ابتدائاً از زور استفاده نماید (مانند گروه تروریستی کورد پ.ک.ک و ببرهای تامیل).
حرکت ملی آزربایجان جنوبی بصورت مدنی و اعتراضات آن مسالمت آمیز بوده و مخالف بکارگیری هر نوع خشونت میباشد با اینحال رژیم فعلی ایران به طریق اولی با توسل به خشونت دهها مبارز ملی را کشته و صدها نفر را زخمی و هزاران نفر را زندانی کرده است. حرکت ملی آزربایجان جنوبی ضمن رد مبارزه مسلحانه، حق دفاع مشروع را بر خود محفوظ می دارد.
تقابل اصل تمامیت ارضی با حق تعیین سرنوشت
اگر بخواهیم از منظر حقوقی این دو مقوله را ارزیابی کنیم «حق تعیین شرنوشت» وزنه سنگین تر و منطقی تری نسبت به اصل تمامیت ارضی دارد چونکه اولی اصل است دومی حق. یکی از معایب مهم اصل تمامیت ارضی نادیده گرفتن این حقیقت است که بسیاری از مرزهای موجود بین دولت- ملت های به رسمیت شناخته شده بین المللی؛ مصنوعی، خودسرانه و حاصل جنگهای نابرابر و اشغالگری است بعلاوه اینکه آنها دائمی نیستند. مرزهای مصنوعی باعث دو پاره و چند پاره شدن یک ملت و زوال تدریجی آن تحت تمامیت خواهی غیر خود شده است.
اصل تمامیت ارضی یک اصل مشروط
اصل تعیین سرنوشت و استقلال یک حق مشروع
بر اساس منشور سازمان ملل متحد اصل تمامیت ارضی نه مطلق بلکه یک اصل مشروط است اما تعیین سرنوشت و استقلال حق مشروع است. در منشور سازمان ملل متحد آمده است: یک کـشور تحت هیچ شرایطی تمامیت ارضی یک کشور دیگر را نمی تواند نقض کند، مگر (اما تحت شرایط خاص قابل نقض است) براي توقف نقض هاي وسیع حقوق بشر، تهدید صلح و امنیت بین المللی و عقیم ماندن سایر راه ها؛ هدف این مداخله، متوقف ساختن نقض هاي بـی شـمار حقوق بشر و ایجاد محیطی براي مذاکره و برقراری صلح است و فقط در زمان وقوع جنایات علیه بشریت و با اجازه شورای امنیت می توان موقتاً اصل تمامیت ارضی را نقض کرد.
تمامیت ارضی یک قرارداد مرزی است بین کشورهای مجاور
تعیین سرنوشت ملت، حق طبیعی ملت هاست نه قرارداد
تعیین سرنوشت ملت، حق طبیعی انسانها و ملت هاست و به هیچ وجه قراردادی نیست در حالیکه تمامیت ارضی کشورها قراردادی است که بین کشورهای همسایه برای تعیین مرزها توافق شده است. با این وجود، مرزها قابل تغییر هستند و ابدی نیستند. کشورهای متمدن مانند جمهوری چک و اسلواکی توانستند بدون مشکل مرزهای خود را از نو ترسیم کنند. در صورت تعارض بین این دو اصل کلیدی حقوق بین الملل، «حق تعیین سرنوشت ملت ها» همیشه بر «اصل تمامیت ارضی کشورها» ارجحیت و برتری دارد. این نتیجه تجزیه کشورهای بزرگ بود که تعداد کشورهای عضو سازمان ملل را از 51 کشور در سال 1945 به 193 کشور در سال 2021 افزایش داد.
دو شرط اساسی برای احترام به تمامیت ارضی یک کشور
از نظر حقوق بین الملل احترام به تمامیت ارضی یک کشور با رعایت دو شرط امکان پذیر است;
شرط اول : آنکه دولت حاکم نمایندگی تمام مردم ساکن در کشور را داشته باشد.
شرط دوم : آنکه دولت حاکم نباید نسبت به گروههای اتنیکی تبعیض آمیز رفتار نماید.
بعبارتی دیگر اگر دولت حاکم به اقلیتها و ملیتهای دیگر که خواهان مشارکت سیاسی هستند اجازه فعالیت ندهد یا به طور تبعیض آمیز با آنان برخورد نماید. اقلیتها و ملیتهای مذکور تعهدی به احترام به تمامیت ارضی نخواهند داشت. همان طور که رویه سازمان ملل متحد در قبال قضیه رودزیای جنوبی و آفریقای جنوبی نیز اینگونه بوده است. این سازمان حاکمیت اقلیت سفید پوستان را بر اکثریت سیاه پوستان نپذیرفت و از سایر دولتها خواست تا حکومتی که بر اساس تبعیض پایه گذاری شده را برسمیت نشناسند. بنابر این قاعده رژیم ایران نماینده اقلیت فارس است و ملت تورک آزربایجان جنوبی بمراتب بیشتر مورد تعرض سیستماتیک نژادی، هویتی و زبانی توسط دولت مرکزی قرار دارد. لذا هیچگونه تعهدی بر احترام به تمامیت ارضی ایران را ندارد.
موانع اعمال «حق تعیین شرنوشت»
در طول دو قرن گذشته، کشورهای استعماری، تمامیت خواه و فاشیستی بزرگترین مانع را برای تعیین سرنوشت ملت ها ایجاد کرده اند. تا اواخر قرن هجدهم، حق تعیین سرنوشت در حد یک شعار بود. با سقوط امپراتوری ها و عقب نشینی قدرتهای استعماری و به دنبال آن وضع قوانین مدرن در جامعه بین المللی، تعیین سرنوشت ملتها به طور فزاینده ای به یک عمل سیاسی تبدیل شده است. اما موانع به طور کامل برطرف نشده است و کشورهای با سیستم توتالیتر و فاشیستی همچون ایران، چین و روسیه روش انکار و خشونت را در پیش گرفته اند و قصد مواجه با واقعیتهای قرن بیست و یکم را ندارند. از این رو، «حق تعیین سرنوشت ملت ها» فقط در کشورهایی که دارای سیستم دموکراتیک هستند بصورت مدنی، بدون خشونت، با رفراندم و از طریق صندوق رای جواب میدهد نه در کشورهایی مانند ایران که دارای سیستم توتالیتر، نژادپرستانه و فاشیستی هستند.
مزایای اصل «حق تعیین سرنوشت»
یکی از مزایای اصل تعیین سرنوشت این است که به دنبال ترویج دموکراسی است. این اصل مدافع اجرای اراده مردم بدون دخالت عوامل خارجی است و این با دموکراسی مدرن سازگار است. این اصل برای دولت های مدرنی که هدفشان اجرای دموکراسی و اجرای اراده مردم است، سودمند است. حرکت ملی آزربایجان همیشه طرفدار شعار صادقانه «حق تعیین سرنوشت ملل» بوده است و بارها بنر"تعیین سرنوشت یک حق است نه یک جنایت/self-determination is a right, not a crime" را در میتینگها و تجمعات خیابانی بنمایش گذاشته است.
سوسیالیسم و«حق تعیین سرنوشت ملت ها»
کارل مارکس از جنبشهای استقلال طلب حمایت کرد و استدلال می کرد که چنین ناسیونالیسمی میتواند «پیششرطی» برای اصلاحات اجتماعی و اتحادیههای بینالمللی باشد. در سال 1914، ولادیمیر لنین نوشت: «این اشتباه است که حق تعیین سرنوشت را به هر چیزی غیر از حق وجود به عنوان یک دولت جداگانه تفسیر کنیم». اما پس از به دست آوردن قدرت در اتحاد جماهیر شوروی، خود لنین و دیگر کمونیستهای پر مدعا، این اصل را بر ملتهای غیر روسِ تحت سلطه خود در شوروی ممنوع کرده و آن را فقط برای دیگر ملل از جمله ملت ایرلندِ تحت سلطه بریتانیا توصیه کردند!
سوء استفاده کمونیستهای پان ایرانیست از اصل «حق تعیین سرنوشت ملت ها»
در گفتمان کمونیستهای پان فارس از جمله؛ توده ای ها، فدائیان، راه کارگر و... همیشه از اصل «حق تعیین سرنوشت ملت ها» سوء استفاده شده و برای خاموش کردن آتش خشم مبارزات آزادیبخش ملی غیر فارسها، این اصل را که دهها سال قبل توسط لیبرال دموکراتهای غربی مطرح شده بود به دروغ بنام لنین و مائو جعل کردند و با دادن وعدههای توخالی، از میان مبارزان ملی- اتنیکی برای گروههای خود عضو و مهره جذب میکردند.
که گویا با پیروی از کمونیزم لنین- استالین شوروی، مائو تسه تونگ چین- انور خوجا (استاد)- آلبانی و با شعارهای فریبنده ی «حق تعیین سرنوشت ملت ها» «ستم ملی» به رفع «تبعیض و ستم ملی» نائل خواهند آمد! تا ایران را همچنان گربه نگه دارند. و با لاپوشانی این حقیقت که اصل«حق تعیین سرنوشت ملت ها» در داخل کشور پرولتاریا توسط لنین و مائو منع شده بود و در خارج و در ایران هم برای مقاصد خود و هم بعنوان ابزار فریب برای جذب مهره برای گروههای کمونیستی و کنترل جنبشهای ملی بوده است.
بعد از شکست و رسوایی ایدئولوژی پوچ کمونیسم در جهان ما شاهد مفلوک ترین این طیف ها یعنی کمونیستهای ایران بودیم که متاسفانه اکثر این کمونیست ها به جای پناه بردن به کوبا یا کره شمالی، به کشورهای سرمایه داری «امپریالیسم غربی» پناه بردند. آنها با وجود چندین دهه زندگی در کشورهای دموکراتیک، اصول دموکراسی را یاد نگرفته اند. با وجود این، عده ای از اینها که تورک آزربایجانی هستند هنوز خود را جهان وطن ایرانی میدانند! و بشدت با حق تعیین سرنوشت ملل در ایران مخالفند. تعدادی از این ایرانبایجانی های از آنجا رانده و از اینجا مانده به حرکت ملی آزربایجان رخنه کرده و با شعارهای فریبنده، بیش از سی سال برای به کنترل درآوردن جریان کاملاً ملی، جنبش رهایی آزربایجان جنوبی چه جانفشانیهای تئوریک و چه فریبکاری هایی که نکردند!« برابری و عدالت استالینستی، رفع تبعیض و رفع ستم ملی» زدن برچسب ها و اتهامات فاشیست، وابسته به صهیونیست، سیا، آمریکا، ترکیه اسرائیل و غیره به فعالین ملی، یعنی تکرار همان برچسب هایی که رژیم جمهوری اسلامی و سلطنت طلبها و توده ایها میزنند. خوشبختانه با افشای بموقع فریب شان توسط فعالان ملی، سر جای خود نشسته و گوشه عزلت گزیدند. نگارنده جزوه اولین کسانی بودم که در مقابل این شیادان ایستادم و برای اولین بار حتی بکارگیری اصل «حق تعیین سرنوشت ملل» مطرح در غرب را در چارچوب سیستم تفکر فاشیستی فارس ایران مرکز رد کردم. چرا که مراجعه به این اصل تنها در یک سیستم تفکر دموکراتیک پایدار مانند کانادا، بریتانیا و بلژیک ممکن میباشد.
بهرحال بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، سوء استفاده سیستماتیک کمونیست ها از حق تعیین سرنوشت ملت ها پایان یافت و با استفاده از معنای واقعی و جهانی این اصل که در منشور ملل متحد آمده است، کشورهای تحت حاکمیت فاشیستی کمونیسم توانستند استقلال خود را به دست آورند و به سازمان ملل بپیوندند. از جمله پانزده کشور از اتحاد جماهیر شوروی، دو کشور از جمهوری چک و اسلواکی، هفت کشور از یوگسلاوی، اریتره از اتیوپی و تیمور شرقی از اندونزی، کوزوو از صربستان، سودان جنوبی از سودان. به همین دلیل، بقایای کمونیست ها دیگر قادر به تحمیل دروغ های خود بر مردم نیستند.
حق تعیین سرنوشت و شیعه شعوبیه فارسی
نگاه دین اسلام به حق تعیین سرنوشت مثبت بوده و ملتها را بر اساس آیه ۱۱ سوره رعد به مبارزه برای احقاق حق خود فرا می خواند. « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ»«خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند» بدینسان مسلمانان معتقدند که خداوند انسان را آزاد آفریده است و حق دارد در امور شخصی و جمعی، سرنوشت خود را بدست بگیرد و در زمینه های مختلف از جمله: عقیده و باور، مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را خود تعیین کند. در کنار این آیه روایاتی آرمانی هم در مورد امت واحده جهانی موجود است که بیشتر معنوی است تا جغرافیایی. در حال حاضر ۵۵ کشور با اکثریت مسلمان و با مرزهای مشخص در جهان موجود است.
از سوی دیگر، نوع دیگری از جهان وطنی اسلامی بر اساس ایدئولوژی و تفکر التقاطی شیعه شعوبی-فارسی موجود است که از پیوند دو بینش شکل میگیرد: اولی شیعه شعوبی است که ریشه در خرافات و تروریسم دارد و دومی ناسیونالیسم افراطی فارسی است که ریشه در تفکرات نژادپرستانه و فاشیسم دارد. لذا رژیم شیعه شعوبی فارس در ایران برای ملل غیر فارس مسلمان و شیعه، حق تعیین سرنوشت مندرج در قرآن را قائل نیستند. در حالیکه حق تعیین سرنوشت و استقلال آزربایجان جنوبی کاملاً مطابق با آیه صریح قران و اسلام است.
برخلاف ایدئولوژی التقاطی شیعی پارسی شعوبی، تورکهای شیعه آزربایجان معتقد به جدایی دین از دولت هستند و از اینرو ایدئولوژی سنتی شیعی آنها ربطی به ایدئولوژی شیعه فارسی-شعوبی ندارد. در سال ۱۳۵۸، هنگامی که آزربایجانی ها علیه قانون اساسی جدید ایران و اصل 110 ولایت فقیه، اعطای قدرت مطلقه به روحانیون، قیام کردند، درگیری به اوج خود رسید و صف آرایی بین شیعیان تورک آزربایجان و شیعیان فارس-شعوبی شکل گرفت. اکثریت قریب به اتفاق جریان باصطلاح روشنفکر پان فارس و همچنین احزاب فارس از جمله حزب موتلفه، حزب الله، مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارز و حزب توده و سایر احزاب کمونیستی از ولایت فقیه شعوبی حمایت کردند.
یکی دیگر از فریبکاریهای فاشیسم فارس، تعمیم دادن شیعه شعوبیه ای خود به سایر شیعیان جهان و منطقه، تحت نام هلال شیعی است آنها همچنین در صدد گسترش تشیع شعوبی به تورکهای غیر شعوبی در آزربایجان جنوبی هستند تا با همگنسازی شیعه شعوبی، حرکت ملی آزربایجان را تضعیف کنند. خوشبختانه بدلیل افشای ماهیت شیعه شعوبی فارسی توسط متفکران و تئوریسین های حرکت ملی و موضع گیریهای خصمانه شیعیان شعوبی فارس بر علیه آزربایجان که در دوران اشغال قره باغ اتخاذ کردند. و ارسال کمکهای همه جانبه به ارمنی ها یعنی به دشمن شیعیان آزربایجان در طول جنگ ظفرمندانه قره باغ، آخرین کارت فریب هلال شیعی خود را در میان تورکان شیعه آزربایجان از دست دادند.
حق تعیین سرنوشت و امت تورک شبکه مهران بهاری رژیم ایران
رژیم اقلیت فارس در راستای پیشبرد اهداف شعوبی فارسی خود، برای سنگ اندازی جلوی حرکت ملی آزربایجان گروههای پارالل و شبکه های مختلف از جمله شبکه سحر تی وی، شبکه آذریها، صدها گروه اینستاگرامی، فئیسبوکی، تلگرامی، وبلاگ و وبسایت مانند ینی آزربایجان بیرلیگی و غیره براه انداخته است. شبکه مهران بهاری یکی از آنهاست که بیشتر در فضای مجازی فعال است. خود مهران بهاری عنصر مجهول الهویه و سرباز گمنام رژیم است و بیشتر اعضای سمپات آن نیز مسلمان شده های ارمنی الاصل و مانقورت ها، اعضای آزربایجانی تواب حزب توده و سایر کمونیستها هستند که تحت عنوان « امت تورک ائلی ایران» در کنار امت اسلامی و جهان وطنی کارگری کمونیستی، نوع جدید جهان وطنی، البته نه جهان تورک بلکه «امت تورک ائلی ایران وطنی» را ابداع کردند که هدف اصلی آنها انکار حق تعیین سرنوشت ملت آزربایجان جنوبی برای حفظ سیستم فاشیستی ایران است.
این شبکه توسط اداره اطلاعات- ساواک ساواما در تهران تاسیس شده و شعبه هایی هم در خارج از جمله تورکیه و کشورهای اسکاندیناوی دارد. چئته مهران بهاری با ادعای دروغین تورک گرایی، فریبکارانه سعی در ایجاد شکاف تئوریک در حرکت ملی دارد و میخواهد برای تضعیف تئوری «سیستم تفکر تورک آزربایجان مرکز» دو اصل جدایی ناپذیر این تفکر یعنی « تورکچولوک و آزربایجانچیلق» تورک گرایی و آزربایجان گرایی را از هم تفکیک کند و حرکت ملی را با گفتمان انحرافی خود بدام هلال شیعی شعوبی- فارسی فاشیستی بیاندازد.
چئته مهران بهاری نمی تواند دشمنی خود را با نام آزربایجان و ملت تورک آزربایجان پنهان کند. لذا با بکارگیری عبارت «شمالغرب ایران» بجای آزربایجان و«ملت حاکم» بجای رژیم غاصب و اشغالگر فاشیستی فارس؛ و بکارگیری عبارت «ملت محکوم» بجای ملت تحت استعمار داخلی و تحت اشغال رژیم اقلیت فارس؛ میخواهد این فکر زهرآلود را القاء کند که ملت محکوم همان ملت تسلیم آزربایجان است! در حالیکه ملت تورک آزربایجان هرگز تسلیم رژیم فاشیستی اقلیت فارس نشده و با اراده محکم به مبارزه خود ادامه میدهد. این شبکه همچنین با تحریف معنای «حق تعیین سرنوشت» و با جا انداختن این تز غلط که تورک ائلی ایران چون در چند منطقه ناپیوسته ساکن هستند واجد شرایط برای حق تعیین سرنوشت خود نمی باشند. سرزمین پیوسته آزربایجان بزرگتر از بسیاری از کشورهاست و اتفاقاً تمام شرایط طبق اسناد بین المللی برای برپا کردن مجدد حق تعیین سرنوشت ملت ۳۵ میلیونی آزربایجان جنوبی فراهم است.
ملت تورک آزربایجان تعیین سرنوشت خود را در قیام شیخ محمد خیابانی و حکومت ملی پیشه وری بدست آورد و بعد از اشغال آزربایجان جنوبی (۱۳۲۶) برای کسب حق تعیین سرنوشت خود به مبارزه بی امان خود ادامه داد و با حرکت خلق مسلمان توانست خط خود را از شعوبیه فارس جدا کند و با حرکت نوین ملی آزربایجان توانست تمامی همسان سازیهای فریبکارانه سیاسی، مذهبی، کمونیستی، اصلاح طلبی و سکولاریستی فاشیسم فارس را به زباله دان تاریخ بیاندازد و تعیین سرنوشت ملت خود را بر اساس سیستم تفکر تورک آزربایجان مرکز دنبال کند.
تئوری « حق اصلاحی برای جدایی» در دولت شکست خورده / Failed States
اگر دولت حاکم بهر دلیلی عملاُ در آستانه سقوط و فروپاشی باشد بعنوان یک دولت شکست خورده (Failed States) مشروعیت اداره کشور را از دست داده است. سازمان ملل از منظر اخلاقی و انسانی برای تامین امنیت مناطق مورد مناقشه میتواند بر اساس «حق تعیین سرنوشت» با جدایی یک ایالت از دولت مرکزی شکست خورده موافقت کند تا امنیت مناطق مورد مناقشه را براساس تئوری تعیین سرنوشت بوکانان، معروف به «حق اصلاحی برای جدایی»(remedial right to secession) تامین کند. (Allen Buchanan 1997). که این می تواند شامل قطع کنترل دولت مرکزی بر آن بخش از قلمرو و ایجاد یک حاکمیت جدید با ایجاد یک دولت جدید باشد. اگر حکومت منطقه ای تازه استقلال یافته بتواند امنیت بهتری نسبت به دولت مرکزی تامین کند، مشروعیت آن ثابت شده و استدلال بهتری برای به رسمیت شناختن دارد.
بعبارتی دیگر اگر دولت مرکزی قرارداد اجتماعی خود را حفظ نکند، یعنی امنیت را برای شهروندان خود، از جمله افراد درون یک موجودیت جدایی طلب، تامین نکند، آنگاه تا حد زیادی از میزان مشروعیت را از دست می دهد. اگر یک دولت استقلال طلب بتواند امنیت مذکور را بهتر تامین کند مشروعیت دولت ملی تثبت شده و می تواند ادعای قوی تری برای به رسمیت شناخته شدن عرضه کند. در برخی موارد، سازمان ملل میتواند با پذیرش قانونی بودن استقلال یک ایالت جداییطلب از یک کشور شکستخورده، به منظور کاهش و پایان دادن به درگیریها، عملگرایانه عمل کند.
تحولات جدید در عرصه حقوق بین الملل و دکترین جدایی چاره ساز
در عرصه بین المللی، نظرات و تحولات جدیدی مطرح شده که به نظر میرسید امیدواری بیشتری را برای استقلال طلبان موجب گردیده است؛ به طوری که آنها را برای برداشتن گام نهایی که همانا رسیدن به هدف جدایی طلبانه شان و رسیدن به استقلال است مصمم تر نموده است. اما بدونتردید مهم ترین تحول در این زمینه در سال ۲۰۰۸ رقم خورد؛ زمانی که آلبانیایی تبارهای کوزوو به صورت یکجانبه از دولت صربستان اعلام استقلال کردند. با افزایش دامنه حمایتها و مخالفتها با جدایی یکجانبه کوزوو از صربستان، مجمع عمومیسازمان ملل متحد با کسب تکلیف از دیوان بین المللی دادگستری و کسب تایید مطابقت جدایی یکجانبه «کوزوو» از صربستان با حقوق بین الملل، سازمان ملل با تابو شکنی در 22 ژوئیه 2010 اعلام استقلال کوزوو را پذیرفت. و بلافاصله ۴۳ کشور از جمله آلمان، هلند و تورکیه و...(تا بحال ۱۱۲ کشور) استقلال کشور کوزوو را به رسمیت شناختند. صربستان و ایران از جمله کشورهایی بودند که مخالفت خود را با استقلال کوزوو اعلام کردند.
بدین شکل بعد از استقلال کوزوو دکترین و تئوری «جدایی چاره ساز» در حقوق بین الملل مرسوم شد. جدایی چاره ساز یعنی ملت سرزمینی که تحت استعمار داخلی است در اوضاع و احوالی اعلام استقلال میکند که حقوق بنیادین ملت اش به صورت وسیع نقض شده و مورد هجوم آشکار حکومت مرکزی قرار گیرند به عبارت دیگر، عدم اعمال حق تعیین سرنوشت داخلی و سرکوب برای مدت طولانی، میتواند جدایی را به عنوان آخرین راهکار توجیه نماید.
بنابر این جدایی چاره ساز یا اعلام استقلال یکجانبه، به معنای عبور از شعار « حق تعیین سرنوشت ملتها»ی لنینیستی و عمل به آن حق است. به عبارت دقیق تر حکمی در خصوص ممنوعیت جدایی و اعلام استقلال یکجانبه در نظام حقوق بین الملل وجود ندارد. حتی اگر با مخالفت دولت مرکزی سلطه گر روبرو شود. ( مانند صربستان). اجرای حق جدایی چاره ساز را دیوان عالی کانادا حتی در قضیه استان کبک که هیچگونه شباهتی هم با شرایط اسفبار تحت حاکمیت رژیم سرکوبگر صربستان ندارد پذیرفته است. لذا در شرایط مشابه آزربایجان جنوبی میتواند طبق مقررات جدید نظام حقوق بین الملل دست به اعلام استقلال یکجانبه بزند.
چند نکته کلیدی در تئوری جدایی چاره ساز:
- اگر دولت مستقر، کل مردم را نمایندگی نکند.
- انکار حق تعیین سرنوشت داخلی توسط دولت مستقر، حق تعیین سرنوشت خارجی را تنها راه جبران می نماید.
- جدایی چاره ساز برخلاف ثبات بین المللی نیست.
- بلکه ادامه شرایط قبلی سبب بی ثباتی، عدم صلح و امنیت بین المللی میشود.
- دولتی که حق تعیین سرنوشت مردمانش را نادیده بگیرد، مرزهایش نمیتواند در پناه اصل تمامیت سرزمینی مورد احترام باشد.
- اگر دولت های مرکزی این حق را محقق نکنند، ملتها حق دارند تا به هر روشی که میتوانند این حق را برآورده سازند.
"راه حل استثنایی، آخرین راه حل"
این نظریه معتقد است که تنها راه پایان دادن به نقض فاحش حقوق بشر، جدایی بخشی از کشور است. بر این اساس باید حق جدایی اجتناب ناپذیر به رسمیت شناخته شود.
« حق تعیین سرنوشت» و گزینه مذاکره
مذاکره یکی از راههای حل معضل تمامیت ارضی در مقابل حق تعیین سرنوشت است. یکی از نمونه های موفق آن جدایی چک و اسلواکی است که به تعهد خود عمل کردند. اما با توجه به تجربه تلخ تاریخی مذاکره دولت قوام با دولت پیشه وری(۱۳۲۵) که با نقض قرارداد و لشکرکشی دولت مرکزی به آزربایجان و قتل عام هزاران نفر همراه بود ملت آزربایجان جنوبی برای هرگونه مذاکره پیش شرط هایی دارند از جمله؛
1) مذاکرات باید زیر نظر سازمان ملل متحد یا یک نهاد بین المللی بی طرف انجام شود.
2) نمایندگان هر ملت باید به طور مساوی شرکت کنند به عنوان مثال، سه نماینده از هر ملت(حتی از ملت فارس).
3) طرف های مذاکره کننده باید روشن کنند که به هر تصمیم یا توافقی که می رسند و امضا میکنند متعهد و پایبند خواهند بود.
4) باید تضمین های امنیتی برای اجرای مفاد توافقنامه داده شود.
۵) عواقب نقض قرارداد باید از قبل مشخص شود.
« حق تعیین سرنوشت» و گزینه رفراندم
رفراندوم بیان اراده سیاسی یک ملت است در کشورهای آزاد با سیستم دمکراتیک، یک "خود تعیینی اساسی" وجود دارد که در آن مردم در مورد وضعیت آینده خود تصمیم می گیرند و از طریق صندوق رای و رفراندم انتخاب می کنند که در وضع موجود بمانند یا جدا شوند، همانطور که در همه پرسی استقلال اخیر در اسکاتلند رای به ماندن بصورت نوعی کنفدرال در بریتانیا و یا ایالت کُبک با اختیارات ویژه در سیستم فدرال کانادا ماند که در آن نمایندگان مجلس و دولت و قوه قضائیه مستقلاً کنترل سیاسی بر مردم و قلمرو خود اعمال می کنند. حتی در سیستم های در حال تغییر از طریق رفراندوم ملت سودان جنوبی، بحرین و مونته نگرو رای به استقلال دادند و اما در سیستمهای توتالیتر گزینه رفراندم و انتخابات معنا ندارد. مثلاً چند ماه قبل از فروپاشی شوروی، در یک انتخابات فرمایشی مردم ۱۵ جمهوری با رای خود ظاهراً راضی به ماندن در شوروی بودند همان مردم در اوان فروپاشی و در فردای آزادی بلافاصله زیر پرچم استقلال خود رفتند. لذا انتخابات و رفراندم نمیتواند پیش شرطی برای جدایی و استقلال در کشورهای غیر دموکراتیک باشد. آزربایجان جنوبی هرگز فریب انتخابات و رفراندوم مهندسی شده سیستم فاشیستی فارس ایران را نخواهد خورد. انتخابات و رفراندوم میتواند بعد از رهایی وطن از استعمار داخلی ایران، در فضایی آزاد و دموکراتیک برگزار شود.
«حق تعیین سرنوشت» در قالب کنفدرالیسم و فدرالیسم
کنفدرالیسم و فدرالیسم موضوع این مقاله نیست، اما اعمال "حق تعیین سرنوشت" واقعی در چارچوب یک سیستم کنفدرال یا فدرال فقط در کشورهای دموکراتیک همچون کانادا و بلژیک امکان پذیر است در غیر اینصورت باید با ارائه تضمین های امنیتی، داشتن اردوی ایالتی و نظارت اجرایی بر روابط دولت فدرال با دولت های ایالتی توسط یک نهاد بین المللی همراه باشد.
«حق تعیین سرنوشت» و عاقبت متزلزل آن در سیستم فدرال
اگرچه فدرالیسم یکی از بهترین اشکال حکومت در جوامع دموکراتیک است، با اینحال در عملی کردن حق تعیین سرنوشت ملتها اغلب ناموفق بوده است. سیستمهای فدرال و توتالیتر در چین و روسیه این حق را از طریق زور و خشونت در اویغوریستان و چچنیستان نقض می کنند. علاوه بر این، با حمله نیروهای دولت فدرال هند به ایالت کشمیر و لغو خودمختاری کشمیر، حقوق قانونی کشمیر عملاً از بین رفته است.
بر خلاف کانادا و بلژیک، دولت فدرال اسپانیای دموکراتیک به ایالتها حق برگزاری رفراندم برای جدایی نمی دهد. بنابراین، رای 90.18 درصدی کاتالونیا به جدایی از سوی دادگاه قانون اساسی فدرال تایید نشد(۲۰۲۰). در حال حاضر دولت فدرال اسپانیا طبق قانون اساسی از این حق برخوردار است که با رای و تایید مجلس سنا، دولت ایالتی کاتالونیا را برکنار کند و با ارسال نیروی ارتش فدرال و اشغال کاتالونیا خود راساً زمام امور آن را در دست گیرد. بخاطر اینکه دولت ایالتی قدرت دفاع از خود را ندارد چون از سه نیروی انتظامی مستقر در کاتالونیا فقط یکی زیر نظر دولت این ایالت است و آن هم طبق قانون اساسی فدرال، نه مستقل بلکه تابعی از دولت فدرال است. لذا قبل از رفتن به رفرنداندم باید ساز و کار عملی آن با تضمین نظامی در قانون اساسی فدرال گنجانده شود.
در ایران بفرض فدرال اتنیکی، آزربایجان جنوبی به هیچ وجه نبااید هیچ سندی را امضا کند که مانع جدایی و استقلال قانونی هر ایالتی بشود. هرگونه فدرالیسمی باید با اتحاد دوطلبانه، با تضمین نظامی باشد. هر ایالت باید اردوی ملی خود را داشته باشد. اساساً، این یک سیستم فدرالیسم قراردادی باز است که به هر ایالت اجازه می دهد در هر زمان با اکثریت ساده (50+1) از دولت فدرال جدا شده و استقلال خود را اعلام کند.
حق تعیین سرنوشت در موارد انحلال یا فروپاشی
حق تعیین سرنوشت و اعلام استقلال در موارد انحلال یا فروپاشی نیاز به رضایت دولت مرکزی یا دولت مدعی وارث رژیم سابق ندارد. برهمين اسـاس، استقلال ۱۵ کشور از شوروي و ۷ کشور از يوگسلاوي سابق بدون ابراز رضايت دولت روسیه و دولت صربستان، مشروع اعلام شد. برخلاف استقلال جمهوريهاي شوروي سابق كه بدون مخالفت دولـت (رها شده از کمونیسم) روسیه مـورد شناسايي بين المللي قرار گرفته و به عضويت سازمان ملل متحد درآمدند اما دولت صربستان مدعي جانشيني يوگسلاوي سـابق، با انکار فروپاشی و انحلال با اسـتقلال جمهوريهاي يوگسلاوي سابق مخالفت کرد و بر اساس تفکر تمامیت خواه و فاشیستی خود، جنگ خونینی براه انداخت. سرانجام با دخالت سازمان ملل و نیروهای ناتو تسلیم شد. نه تنها جمهوریهای یوگسلاوی بلکه استان کوزوو هم مستقل و مورد شناسايي دول ثالث قرار گرفته و به عضويت سـازمان ملـل متحـد در آمدند.
در واقع ادعاي صربها بر جانشيني يوگسلاوي سابق هيچگاه از سوي جامعه بين المللي پذيرفته نشد. چون از نظر حقوق بین الملل «انحلال دولـت به معناي آن است كه آن دولت، ديگر مشروعیت و شخصيت حقوقي ندارد». لذا بعد از انحلال و فروپاشی رژیم فاشیستی ایران، همانند روسها و صریها، بقایای رژیم شاه و شیخ و یا اپوزیسیون فارس، حق ادعای جانشینی و میراث داری را نخواهند داشت.
علل افزایش مطالبه « حق تعیین سرنوشت» و استقلال در جهان
علل افزایش مطالبه « حق تعیین سرنوشت» و استقلال، علاوه بر پیش زمینه های تاریخی و تحولات سیاسی در چند دهه اخیر به عوامل زیر برمی گردد:
۱- پیدایش تکنولوژی بی نظیر گردش آزاد اطلاعات از طریق اینترنت و سوسیال میدیا.
۲- جذب ارزش های دموکراتیک غربی که باعث بالا رفتن خودآگاهی ملی شده است.
۳- طرد خرافات و کم رنگ شدن نقش دین در طرز زندگی مردم.
۴- وجود نمونه های موفق رهایی از سلطه و کسب استقلال کامل، بعنوان تنها گزینه موفقی که مخصوصاً در سه دهه اخیر توانسته به استعمار، استثمار، غارت منابع، تبعیض اقتصادی، فرهنگی و سیاستهای فاشیستی یکسان سازی و محو هویت و زبان مادری ملتهای در بند پایان دهد.
۵- افزایش قابلیت و اراده برای تشکیل دولت ملی- دمکراتیک خود.
۶- تدوین قوانین جدید بین المللی در مورد حق جدایی و اعلام استقلال از جمله قانون اعلام استقلال یکجانبه.
« حق تعیین سرنوشت» و سازمان ملل و ملتهای نمایندگی نشده(UNPO)
Unrepresented Nations and Peoples Organization
(یو. ان. پی. او) یک سازمان بین المللی است که برای تسهیل در رساندن صدای مردمانی که به حاشیه رانده شده اند و ملتهایی که فاقد نمایندگی در نهادهای بین المللی هستند تاسیس شده است(1991 لاهه، هلند) و هدف آن تثبیت اصل« حق تعیین سرنوشت» برای ملتهای فاقد نمایندگی در سازمان ملل و سایر مجامع بین المللی و آماده سازی قانونی استقلال سیاسی و به رسمیت شناخته شدن بین المللی اعضا آن است. (UNPO) دارای دهها عضو است. ملتهای تبت، ایغور، الاحواز، کاتالونیا و... آزربایجان جنوبی از اعضای یو. ان. پی. او هستند.